عشرتکده یقضان

خوابگردها و دستنوشته های پراکنده رضا مشتاق

عشرتکده یقضان

خوابگردها و دستنوشته های پراکنده رضا مشتاق

کان قلبی

 

در روزگاری که از واپسین الگو «موج سوم» ، «پایان تاریخ» و «برخورد تمدن‌ها» سخن می‌گویند؛ در روزگار حاکمیت «بازار» و «جهانی شدن بی روح» که قوانین خود را به جوامع بشری تحمیل می‌کند؛ روزگاری که بنیادگرایی، با همه انواعش، معنویت را به عقب رانده و همه جا بذر کینه پاشیده است، ابن‌عربی در میانه های سن کهولت، نفسی در کالبد تهی می‌دمد و نوای دلنشین عشق و دوستی را  به گوش می‌‌رساند. مذهبی که در آن مسجد ،صومعه ،دیر و بتکده و چراگاه غزالان همه به یک حقیقت اشاره می‌کنند.

 

لقد کنت قبل الیوم انکر صاحبی

اذا لم یکن دینی الی دینه دانی

لَقَد صار قَلبی قابِلا کل صُورة

فَمَرعی لغزلان و دیر الرُهبانِ

وبیت لاوثان و کعبة طایف

وَالواح تورات و مصحف قرآن

ادین بدین الحب انی توجهت

رکائبة فالحب دینی و ایمانی

 

( محی الدین عربی )  Ibn Arabi

ترجمان الاشواق فی غزل والنسیب

 

قبل از عشق دوست را بد میگفتم

آخر دینم با دین او یکی نبود و حالا

قلبم سرا پرده ی صورتها شده

چراگاه غزالان وحشی شده

صومعه ای راهبان ترسا شده

هم معبد بت پرستان شده

و هم کعبه ی وصال حاجیان شده

 

قلبم صورتی از الواح مقدس تورات

و بازتاب کتاب قرآن شده

مرا به هرسو میکشد

دین من عشق شده

مرکب عشق مرا به همه جا خواهد برد

این صورتها، ایمان و مذهب من شده

 


حاشیه ایی بر متن

 

 

1- شاید اگر به جای متن عربی از برگردان آن به انگلیسی و به این صورت استفاده میکردم

 

My heart is receptacle of all forms:
My heart is a meadow for the wide deer.
A convent for the Christian monk
A temple for idols
And a Kaaba for the Moslem pilgrim.
My heart is the Tables of Torah,
And the Book of Koran.
My religion is love

wherever its steed my take me.
And this is my creed and this is my faith.


و به جای نام بردن از ابن عربی در پایان نوشته نام زولا و یا امیلی برونته را می آوردم و یا یکی از نام های یوگانندا و اوشو، آنوقت اوضاع تغییر میکرد.

ظاهراً آنچه در درجه ی اول اهمیت قرار دارد گوینده سخن است و پیام و محتوای نوشته از اهمیتی به مراتب کمتر برخوردار است.

 

2- اگرچه هر انسانی مختار و آزاد به داشتن نوع بینش و اعتقادات خاص خود میباشد، اما از دوستان وبلاگ نویسم که اهل قلم و نوشتن و مطالعه میباشند توقع بیشتری داشتم.

ما اعراب را به خاطر داشتن تعصبات کور قبیله ایی مذمت می کنیم ولی گویا خودمان بیشتر در این دام ناسیونالیسمی مضحک باستان پرستی گرفتار هستیم.

 

3- سخن را بشنوید و نگویید که چه کسی می گوید، ببینید چه می گوید !!!

 

فعلن نبین، حرفی نزن

 

ایکاش عرق فروشِ خیابان چراغ برقِ دهه ی ۵۰بودم

یا یکی از عیاشان بی خیال تر از همه چیز آنتالیایی

مست کنار خیابان شماره ی ۴۰ هانوفر

یکی عربده کش لَش و هُرهُری

یا یک آقای خوشتیپ با کت نانوتکنولوژی

کفش چرم قهوه ایی سوخته و ریش بزی

...

به هرحال هرچه بودم و هرکه بودم

این نبودم ... اینجوری نبودم

نمی دیدم و نمی شنیدم و نمی دیدم

و...

نمی دیدم و نمی خواندم و نمی دیدم

و ...

نمی دیدم

 

*         *          *

 

ایکاش تو روشنفکر تریاکی و عرق خور را نمی دیدم

نمی دیدم که مستی و مثل سگ زیر تاج پستان زن زوزه میزنی

 

ایکاش تو پرچم دار آزادی را نمی دیدم، وقتی انبان پیپ را پر میکنی

نمی دیدم آخر شب در اطاق 209هتل جیلان، دلار در سوتین زن فرو میکردی!!

 

ایکاش موئمن نبودم و تو زاهد تسبیح به دست را نمی دیدم

نمی دیدم که تو نیز برای برآمدگی پستان زن له له میزنی

 

ایکاش پوتینت را واکس نمی زدم و تو داروغه ی زن باره را نمی دیدم

نمی دیدم پاسدار ناموس ملت چه حریص پستان ناموس ملت میلیسد

 

همه ی اینها به جهنم...، به درک...

حداقل ایکاش جماعت الکی خوش الکی ناخوش را نمی دیدم

 

*          *          *

 

اما دریغ هر روز این چشم ها، مثل سگ بو میکشد و می بیند

ایکاش به وارونه دیدن به نیمه ی پر لیوان عادت می کرد

 

آوخ که چشم بیعاره است

می بیند اما از خجالت و شرم کور نمی شود!!!